نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش…
بوسیدن آینه (داستان کوتاه)
در تورنتو کانادا یه دانشگاه بود . تازگی ها مد شده بود دخترها وقتی می رفتن تو دستشویی ، بعد از آرایش کردن آیینه رو…
رقابت سازنده
در یک کارخانه فولادسازی، سرپرست شیفت تعداد مهره های تولیدی یک گروه را در طی هر شیفت ثبت می کرد و مدتها بود که تعداد…
نوشتن در فضا (داستان مدیریتی)
نوشتن در فضا با خودکار هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای…
داستان کوتاه مدیریتی تعهد
یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد…
داستان کوتاه طوطی مدیر
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی…
پسرک لبو فروش – صمد بهرنگی
چند سال پیش در دهی معلم بودم. مدرسه ی ما فقط یک اتاق بود که یک پنجره و یک در به بیرون داشت. فاصله اش…
زهر و عسل (داستان کوتاه ۸ )
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را…
توی استخر و روی پله (داستان کوتاه ۲)
صدای زنگ تلفن – دختر کوچولو گوشی رو بر میداره – سلام . کیه؟ – سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو…
آرزو (داستان کوتاه)
سه دوست در یک اتومبیل به مسافرت رفته بودند و متاسفانه یک تصادف مرگبار باعث شد که هر سه در جا کشته شوند یک لحظه…